بی راهه

ساخت وبلاگ
من فکر می کنم مهم ترین عواملی که من رو به اینجا کشوندند ابتدا مذهب، وضعیت ایران و سپس شخصیت خودم بود.تو این سال‌های پس از دبیرستان من بارها عاشق شدم شعر نوشتم متعهد به انسان موندم و سعی کردم دوست خوبی برای انسان‌هایی که من رو میشناختند باقی بمونم. اما یه چیزی مثل خوره تمام روحم رو جوید. نداشتن یه خونه مناسب و شرایط اقتصادی بد خانواده شاید جزو عواملی بودند که اعتماد به نفس من رو وقتی از دختری خوشم می اومد به شدت تحت تاثیر قرار می دادند. من آدم بدی نبودم و شاید اکر این مشکلات نبود پیش از این بهترین دخترایی رو که میشناختم برای زندگی کردن انتخاب می کردم. اما از همون سال اول مشکل اقتصادی در کنار تفاوت مذهب جزو عواملی بودند که من رو از بالای کوه به دره پرت می کردند. همیشه یک طرف قطع شدن رابطه ام تفاوت مذهبی بود و این تفاوت مثل پتکی روی سرم کوبیده میشد. حتی امروز هم که دیگه ایران نیستم وقتی برای مدتی یادم رفته بود این مسایل رو و خواستم با دختری با شخصیت و کمالات از ایران پیشنهاد بدم بعد از کلی صحبت در حالی که همه چیز خوب بود وقتی بهش گفتم من مذهبم باهات فرق داره، کاملا رفتارش عوض شد و من تا هفته ها داشتم در مورد مذهب و خانواده براش توضیح می دادم. ولی در آخر با اینکه هیچ مشکلی هم نداشتیم گفت من مشخصا به خاطر مذهب نمی تونم قبول کنم و ادامه رابطه ما به جایی نمی رسه چون خانواده من هرگز نخواهند پذیرفت.من به خاطر همین مسایل از سال پیش دچار اضطراب شدم اعتماد به نفس و عزت نفسم از دست رفته بود و آدمی شده بودم که انگار هیچ اهمیتی برای کسی نداره و یک انگ رو با خودش حمل می کنه. در حالی که من همون دوست مهربون و صبور همیشگی بودم.من بخاطر پنهان کردن مذهبم بارها دچار حملات اضطراب شدم و وقتی پذیرش گ بی راهه...ادامه مطلب
ما را در سایت بی راهه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nismaana بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 22:03

چیزهای زیادی هستند که ازشون متنفرم اخبار، ارزشی، بی‌کاری، بی‌هدفی و علی‌رضا بی راهه...
ما را در سایت بی راهه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nismaana بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 3 مرداد 1401 ساعت: 0:13

یک‌روز باید اینچنین می‌شکست. بلاخره به زبون اومد، گفت برنامه‌ات چیه؟ میمونی یا میری؟ کسی نمی فهمه حال منو، خودمم نمیفهمم حالم رو. رفیق حس بدی دارم ، انگار یکی یه میله داغ رو انداخته تو گلوم و داره مثل آش نذری به همم می زنه اما من تهی ام و درونم هیچی نیست. باید انتخاب کنم ولی من خسته ام، خسته از همه چیز. من مدتها پیش مرده ام، به طرز هولناکی هم تکه تکه شدم اما بخاطر پدرم، مادرم و خواهرام پا شدم رقصیدم و خندیدم، پا شدم رقصیدم و خندیدم و تنها درون خودم صقوط کردم و گریه کردم اما کسی نفهمید، قسم می خورم بعد این همه سال مقدس ترین دوست م بالشمه که همیشه مامان گلایه میکنه چرا خیسه و هیچوقت نفهمید چشمهام چقد اشک ریختن که دارم به کوری میرسم، سخته هم مرده باشی و هم بخوای ادای زنده ها رو در بیاری ، سخته عمیقا غمگین باشی و نتونی تنها باشی و مجبور به خنده های تصنعیت کنند. من خسته ام و دیگه بریده ام . هر روز با صدها استدلال خدا رو رد می کنم و هر شب گریه ام میگیره و صداش میکنم خودت رو بهم نشون بده، همیشه هم تو اوضاع بحرانی دست منو گرفت و بلندم کرد، حتی همون روزی که بچه ها زنگ زدن مشروب بخورن و من نتونستم برم چون به اصرار پریسا و میترا با مهین و عطیه و علی و احمد رفته بودیم تو پارک بشینیم حرف بزنیم که پلیس ما رو گرفت بخاطر روابط انسانی ، بخاطر اینکه با چند متر فاصله از هم نشسته بودیم و داشتیم از درد هامون حرف میزدیم ، از اینکه چقد هممون افسرده بودیم و دخترا تو خوابگاه چقد قرص ضد افسردگی میخورن و جامعه چقد افسرده اس، از آخرین خودکشی تو خوابگاه و اینکه  ما چقد بی‌اشتیاقیم به زندگی و لعنت، لعنت به این زندگی که ما رو با این اندازه از پوچی به پیش میبره ...حالا که اینا رو می‌نویسم بغض گلومو گرف بی راهه...ادامه مطلب
ما را در سایت بی راهه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nismaana بازدید : 118 تاريخ : سه شنبه 3 خرداد 1401 ساعت: 3:24

داشتم در مورد چی فکر می ‌کردم؟ بعد هفت سال رفتم پیش پزشک قلبم و بعد از اکو و نوار قلب، بهم گفت که مشکل قلبیتون کاملا برطرف شده و دیگر هیچ‌گونه علایمی ندارید. نمی‌دونی تا چه حد از این بابت خوشحال شدم. این خبر خوبی بود برای این روزهای من که دارم برای دکتری می‌رم آلمان و تو شروع فصل جدیدی از زندگی خودم هستم. اما حالا که دارم به این چند سال گذشته فکر می‌کنم دوست دارم یک سری چیزها رو برای خودم اینجا بنویسم که فراموششون نکنم. هیچ چیزی و هیچ‌کسی ارزش سلامتی و شادی آدم رو نداره و اگر کاری قرار بر این باشه که سلامتی آدمی رو در خطر بندازه و یا اینکه تبدیلت کنه به یه آدم افسرده‌ی داغون شده، بهتره اون‌جاها یه استپ بزنی و به این فکر کنی که حتی اگر اون کار به نتیجه برسه ولی هیچ‌چیزی نمی‌تونه جای‌گزین سلامتی و شادی آدمی زاد باشد. الان من ارشدم رو دفاع کردم و از عید تا حالا به شدت تحت تاثیر بیماری‌هایی قرار گرفتم که تمام زندگی و ادامه مسیرم رو تحدید می‌کرد. از همورویید گرفته تا اعصاب معده و درد در قفسه‌ی سینه‌ام که ناشی از اعصاب معده هست. و همه‌ی این‌ها نتیجه‌ی یک هم‌کاری مخرب با فردی بود که من اون و اهداف مشترکمون رو به خودم و ایده‌آل‌های زندگیم، به سلامتی جسمی و روانیم ترجیح دادم. هیچ چیزی در زندگی سازنده‌تر و بارآورنده‌تر از نظم نیست. برای خودم یک برنامه‌ریزی سبک انجام دادم و می‌خوام برای هفته‌های آینده بهش پایبند باشم و به اون عمل کنم. رمان‌ها و کتاب‌ها سرزمین‌های خیالی هستند که منو می‌تونند از جهنم شرایط و ناملایماتی‌ها نجات بدهند. هیچ‌چیزی در زندگی مانند دوست‌داشتن یک نفر دیگر و به او محبت کردن قادر نیست که روان آدمی‌ رو تنظیم کنه.داشتم لب‌تابم رو باز می‌کردم که سدنا بهم گفت: دادا بی راهه...ادامه مطلب
ما را در سایت بی راهه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nismaana بازدید : 114 تاريخ : سه شنبه 3 خرداد 1401 ساعت: 3:24

باورت نمی شود چقدر دلم می خواهد صدای خنده ات را بشنومباورت نمی شود چقدر دلم می خواهد ، دوباره برقصیم و من در میان رقص ناگهان ببوسمت موهایت را نوازش کنمو تو روی شانه هایم بنشینی فریاد بزنی فریاد بزنیطاها طاهادلم ذوق کردن های بی مهابای تو را می خواهدگاهی خوشبختی خیلی نزدیکه اما ما نمیفهمیمشما نقشمون رو خیلی بهتر از لالالند بازی کردیمخیلی بهتر از همه عاشق هارقصیدیم خندیدیم و برای هم گل خریدیماما الان کرونا همه رو از ماها گرفته ماههاست تو خونه اممیل به نوشتنم افول کرده میل به رقصیدنمدیشب فکر میکردم یه گلخانه احداث کنمو شروع کنم به یه کاری کردنتا صبح روش فکر کردم، کلی تحقیق کردم، کلی ذوق ولی صبح با خودم گفتم پروژه رو چکار کنممقاله رو چکار کنمهیچ دیگه باز هم ذوقم مردذوق مرگ شدن خیلی بدهبه یه چیزی نگاه میکنی نگاه میکنیلبخند میزنی و میریمهم نیست اون چیز چیهمهم نیست چیا رو از دست می دیمهم اینه تو یه چیزی رو از ته دل دوست داری که دیگه نداریش. بی راهه...ادامه مطلب
ما را در سایت بی راهه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nismaana بازدید : 98 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 0:52

چند سال پیش هنگامی که رکود اقتصادی بزرگی کل بازار ایران رو گرفته بود، تو یکی از شهرک های صنعتی اطراف تهران، چهاردونگه مشغول کار بودم، تازه کارشناسیم رو تموم کرده بودم و دنبال دیدن و یاد گرفتن بودم. سلسبیل خونه داشتم و هر روز از مترو نواب شروع به حرکت می کردم و بعد دو ساعت خودمو می رسوندم به محل شرکت. روال تکراری و خسته کننده ای بود که تنها شرکت کردن در جلسات نقد ادبی کتاب ها در آخر هفته ها، بهم انگیزه می داد تا به این روال تکراری ادامه بدم، با وسواس خاصی تاریخاشون رو یادداشت می کردم وسعی داشتم تو همشون شرکت کنم. چند ماهی که گذشت عملا تمام سوله های شهرک صنعتی دستگاه های بزرگشون رو خاموش کرده بودند و من که برای تهیه قطعات بینشون رفت و آمد می کردم، همگی ساکت و خاموش شده بودند. نهایتا از اونجا خارج شدم و مدتی رو تو یه رستوران در خیابان سلسبیل مشغول به کار شدم. طبق معمول زیاد کار میکردم و چون تمام کارها رو تنهایی باید انجام میدادم وکارگر دیگه ای وجود نداشت، واقعا نمی رسیدم هم زمان ده تا کار رو با هم انجام بدم، بعضی غذاها یکم طول میکشید حاضر شدنشون برای همین صاحب رستوران همیشه غر می زد و ناراضی بود ولی چون هیچکی حاضر نمیشد که بیاد و تنهایی این همه کار رو انجام بده، درقبال یه حقوق کم، با هم دیگه کنار اومده بودیم. رستوران فضای کوچیکی داشت، و طراحیش به این شکل بود که عمدتا برای بیرون بر درست شده بود، ولی جای خیلی کمی هم برای نشستن و غذا خوردن داشت و سبکش به گونه ای بود که مشتری به همه مراحل آماده سازی غذا میتونست نظارت کنه. مدتی گذشت و بیشتر با محیطی که در اون قرار گرفته بودم آشنا شدم. دو برادری که به صورت شریکی صاحب رستوران بودند، جزو نیروهای امنیتی لباس شخصی بودند. برادر بزرگتر، چند بی راهه...ادامه مطلب
ما را در سایت بی راهه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nismaana بازدید : 110 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 0:52

 

 

Today i finishd my instagram account

Because of maryam 

I ask him 

Be a freand with me

But she broke my love and dont accept it.

 Some times i think i am alone a lote

And be freand with people, just like comedy for me

Because no one of them dont want accept me as a freand  in real life.

Summary i am so alone

Without maryam, withbout love

 

بی راهه...
ما را در سایت بی راهه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nismaana بازدید : 135 تاريخ : سه شنبه 20 اسفند 1398 ساعت: 10:58

دارم آهنگ ای ساربان محسن نامجو رو پلی می کنم  و به این چند وقت گذشته فکر می کنم. دارم تو آزمایشگاه دیتا می گیرم و به این چند وقت گذشته فکر می کنم، ساعت 1.40 دقیقه بامداد روز شنبه 26 بهمن 98 هست، هوا ب بی راهه...ادامه مطلب
ما را در سایت بی راهه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nismaana بازدید : 157 تاريخ : سه شنبه 20 اسفند 1398 ساعت: 10:58

عاقبت یکروز این احساسات قوی مرا از پا در می آورند.نمی دانم چرا این سطرها را می نویسم شاید نوعی اشباع شدگی از چیزی که قادر است آدمی را مجبوربه حرف زدن کند ، از چیزی که تجربه اش کرده ای عمیق ، شایدم نه بی راهه...ادامه مطلب
ما را در سایت بی راهه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nismaana بازدید : 157 تاريخ : سه شنبه 20 اسفند 1398 ساعت: 10:58

قسم خورده بودم دیگه بهش زنگ نزنم نمیدونم چی شد ؟ بخدا نمیدونم چرا قسممو شکستم و بهش زنگ زدم تلفن بوق میزد ، عجیب بود انگار بعد سالها به خونه برمیگشتم پشت خط بودم تلفن بوق میزد پاهام می لرزید : بوب بوب بی راهه...ادامه مطلب
ما را در سایت بی راهه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nismaana بازدید : 159 تاريخ : چهارشنبه 29 خرداد 1398 ساعت: 7:08